سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ یهودیى او را گفت پیامبر خود را به خاک نسپرده درباره‏اش خلاف ورزیدید . امام فرمود : ] ما در باره آنچه از او رسیده خلاف ورزیدیم نه درباره او ، لیکن شما پایتان را از ترى دریا خشک نگردیده پیامبر خود را گفتید « براى ما خدایى بساز چنانکه ایشان را خدایان است ، و او گفت شما مردمى نادانید » . [نهج البلاغه]
کشکول عاشقانه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» افتتاحیه کشکول عشق با داستانی اخلاقی

امام رضا (ع) : خدای متعال به یک پیغمبری
از پیغمبرانش وحی کرد : که وقتی صبح از خانه بیرون آمدی اولین چیزی که به نظرت می
آید بخور و دومین چیزی را که می بینی آنرا بپوشان و سومین چیزی را که می بینی
پناهش ده و چهارمین چیزی را که دیدی مایوس نکن و پنجمین چیزی را که می بینی از آن
فرار کن. چون صبح شد و بیرون آمد کوه بزرگی را دید که در روبه رویش است ایستاد و
به یاد فرموده خدا افتاد  که  به او فرموده بود  اولین چیزی را که دیدی بخور و او تعجب کرد بعد
با خودش فکر کرد که خدا مرا به چیزی امر نمی کند که من طاقت آن را نداشته باشم پس
به طرف کوه رفت تا آنرا بخورد هر چقدربه کوه نزدیکتر میشد کوه کوچکتر میشد تا آنجا
که وقتی به کوه رسید کوه را  لقمه ای لذیذ یافت
و آن لقمه را خورد و لذتی به او دست داد که تا حالا با خوردن لقمه ای به او دست
نداده بود . دومین چیزی را که دید طشت طلایی بود چون خدا امر کرده بود دومین چیزی
را که می بینی آنرا بپوشان چاله ای کند و آن طشت طلا را در خاک پنهان کرد و بعد به
راه خود ادامه داد و لحظه ای به پشت سر خود نگاه کرد دید که آن طشت طلایی که پنهان
کرده بود  آشکار شده و از خاک بیرون افتاده
با خود گفت آنچه را که خدا فرموده بود انجام دادم و به راه خود ادامه داد دید که
مرغی در آسمان است و بازی ( پرنده شکاری ) دنبال او است و قصد شکار کردن مرغ را
دارد چون خدا به او فرموده بود سومین چیزی را که می بینی پناه ده آستین لباسش را
گشود تا مرغ در آنجا رود و پناه گیرد پس وقتی این کار را کرد باز شکاری به او گفت
من چند روزی است که دنبال این مرغ هستم تا شکارش کنم و تو او را پناه دادی و
نگذاشتی که من شکارش کنم چون خدا گفته بود چهارمین چیزی را که دیدی مایوس نکن قسمتی
از گوشت پای خود را کند و به باز شکاری داد و به راه خود ادامه داد و بعد در ادامه
راه گوش مردار گندیده ی کرم گذاشته ای را دید چون خدا به  او گفته بود پنجمین چیزی را که دیدی از آن فرار
کن فرار کرد. به خانه برگشت و شب در خواب خدا به او گفت کارهایی را که گفتیم انجام
دادی آیا معنای این کارها را می دانی ؟ گفت نه . خداوند فرمود آن کوه را که دیدی و
بعد به امر ما رفتی بخوری و هرچه به آن نزدیکتر می شدی کوچکتر میشد و آخر لقمه ای
لذیذ شد غضب است که اگر هنگام غضب خود را نگه داری و غضب خود را بخوری بعد از آن
خوشحال میشوی که غضب را نگه داشتی و خود را کنترل کردی این خوشحالی همان لقمه لذیذ
است. و اما آن طشت طلا که پنهانش کردی کار خوب و نیک است که اگر آن را پنهان کنی و
به کسی نگویی ( و ریا نکنی ) خداوند آنرا ظاهر میگرداند و به همه نشان می دهد. و
اما آن مرغی که پناهش دادی این است که اگر کسی تو را نصیحت می کند نصیحت او را
قبول کن و باز شکاری که مایوسش نکردی آن است که اگر کسی از تو چیزی میخواست او را
مایوس نکن و اما گوشت مردار گندیده ای که امر شده بود از آن فرار کنی غیبت است و
از غیبت کردن بپرهیز و غیبت نکن.   عین الحیوة
صفحه 521



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیرعلی ( سه شنبه 86/11/30 :: ساعت 4:46 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

افتتاحیه کشکول عشق با داستانی اخلاقی

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 2018
» درباره من

کشکول عاشقانه
امیرعلی
کشکولی از عاشقانه ترین سخنها واشخاص را جمع میکنم کمکم میکنی

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
صبا

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب